ღஜღ عاشـــــــــق تنــــهاღஜღ
ازم پرسید: دوستم داری؟ گفتم آره...گفت چقدر؟ گفتم از اینجا تا خدا...اشک تو چشاش جمع شد و گفت: مگه الان نگفتی که خدا از همه چیز به ما نزدیک تره......!؟
تقدیم به ... ( همیشه بیادتم ) او رفت برای همیشه .......و تمام کوله بارش را با خودش برد. حتی.....حتی.... دریغ از یک نگاه آخر...اما او یک چیز را با خودش نبرد.....مطمئنم اگه بهش بگم که چی رو جا گذاشته برمیگرده و اونم به زور ازم میگیره و با خودش میبره. ولی.....ولی اون هنوز نمیدونه که یادش رو تو ذهن من جا گذاشته و من هیچ وقت فراموشش نمیکنم. اما او حتی یه چیز رو هم از من گرفت و با بی رحمی تمام با خودش برد...آری... او عشق مرا با خودش برای همیشه برد.....به همین خاطر تا ابد عاشقشم.........
یکی را دوست میدارم..... یکی را دوست میدارم و در قلبم او را احساس میکنم او همان ستاره درخشان اسمان شبهای دلتنگی ,تیره و تار من است او همان خورشید درخشان اسمان روزهای زندگی من است اری او همان مهتاب روشنی بخش شبهای من است قلبم او را دوست میدارد و من هم تسلیم احساسات پاک قلبم می باشم او همان فرشته ای است که با بالهای سفیدش مرا به اوج اسمان ابی برد مرا با دنیای دوستی و محبت اشنا کرد یکی را دوست میدارم.... همان کسی که هر شب قصه لیلی و مجنون را در گوشم زمزمه میکرد مرا به خواب عاشقی میبرد کسی که مرا ارام میکرد و معنی دوستی و دوست داشتن را به من می اموخت اینک که با من نیست معنی واقعی دوست داشتن را میفهمم و تنهایی را واقعا احساس میکنم او برایم مثل ابرهای زود گذز نیست , او برایم مثل اسمان میماند که همیشه بالای سرم است اسمان وقتی ابری میشود من هم از دلگیری او بارانی میشوم اری من همان اسمان ابری هستم یکی را دوست میدارم.... او دیگر یکی نیست , او برایم یک دنیا عشق است پس با من بمان ای کسی که تو را دوست می دارم پس نرو و با من بمان و تسلیم احساسات پاک من باش ای خورشید اسمان روزهای من ای مهتاب روشنی بخش شبهای من ای روشنی بخش شبهای تیره و تار من ای اسمان زندگی من ای همدم زندگی من با من باش با من باش چون تورا و فقط تورا دوست میدارم اری تو را دوست میدارم..فقط تو را !!!!!!!!!!!!! این بود حرفای دلم.... .چه خوب شد این وبلاگ هست که حداقل ادم بتونه حرفایی را که نمیتونه بگه بنویسه.... وگرنه من ..... قلبی که از بودن آن با خبر است و قلبی که از حظورش بی خبر. زمین عاشق بود، آسمان هم عاشق آسمان دلتنگ شد ، بغض کرد، نالید ، بارید زمین هم فاصله را فهمید اشکهای آسمان را دانه دانه جمع کرد سبز شد، گل داد، درخت شد ،قد کشید بلند بلند بلندتر... شاید فاصله کم شود اما نمی شد نمی رسید. آسمان بیشتر نالید بارید بارید بارید آنقدر بارید که دستان زمین دیگر جایی برای اشکهای آسمان نداشت آسمان بارید بیشتر و بیشتر بارید ... اشک از سر انگشتان زمین جاری شد، رود شد، دریا شد اینبار زمین تصویر عشق آسمانی اش را در دل حکاکی کرده بود و برای همیشه آسمان را در دل داشت.
ازش پرسیدم چقدر منو دوست داری؟ گفت: به اندازه جوهر خودکارم . گفتم: خیلی نامردی چون جوهر خودکارت یه روز تموم می شه لبخند زد و گفت: خودکار من اصلا جوهر نداره
قلبی که از آن با خبر است همان قلبی ست که در سینه می تپد
همان که گاهی می شکند
گاهی می گیرد و گاهی می سوزد
گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه
و گاهی هم از دست می رود...
با این دل است که عاشق می شویم
با این دل است که دعا می کنیم
با همین دل است که نفرین می کنیم
و گاهی وقت ها هم کینه می ورزیم...
اما قلب دیگری هم هست.قلبی که از بودنش بی خبریم.
این قلب اما در سینه جا نمی شود
و به جای اینکه بتپد.....می وزد و می بارد و می گردد و می تابد
این قلب نه می شکند نه میسوزد و نه می گیرد
سیاه و سنگ هم نمی شود
از دست هم نمی رود
زلال است و جاری
مثل رود و نسیم
و آنقدر سبک است که هیچ وقت هیچ جا نمی ماند
بالا می رود و بالا می رود و بین زمین و ملکوت می رقصد
این همان قلب است که وقتی تو نفرین می کنی او دعا می کند
وقتی تو بد می گویی و بیزاری او عشق می ورزد
وقتی تو می رنجی او می بخشد...
این قلب کار خودش را می کند
نه به احساست کاری دارد نه به تعلقت
نه به آنچه می گویی نه به آنچه می خواهی
و آدمها به خاطر همین دوست داشتنی اند
به خاطر قلب دیگرشان
به خاطر قلبی که از بودنش بی خبرند??? عاشـــــــــق تنــــها???
قالب وبلاگ | ღஜღ عاشـــــــــق تنــــهاღஜღ |